۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

فکر می‌کنی بتونی یک شب این‌جا بخوابی؟



این‌روزها توی جامعه‌های مختلف مجازی مثل گودر عکس‌های شب‌مانی روی دیواره با عنوان‌هایی مثل «فکر می‌کنی بتونی یک شب این‌جا بخوابی ؟» زیاد شده است. دوستانی که تجربه‌ی شب‌مانی روی دیواره را دارند شاید این‌عکس‌ها جذبه‌ای براشان نداشته باشد.
یکی از پست‌های هم‌خوان توی گودر این‌روزها، عکس یک گروه سنگ‌نورد است  که در همین بالا اومده. جالبتر ‌از همه نظر افراد مختلف بود که مثل یک داستان خوندنی هستند. این پست رو اینجا باز نشر می‌کنم.
در ضمن یک گالری از عکس‌های زیبای صخره‌نوردی هم اینجاست. حتما ببینید.

 فکر میکنی بتونی یک شب اینجا بخوابی ؟؟ 

www.omid20-7.com
Sep 26 Eric Calabros: خواب که نه، ولی می تونم بمیرم
Sep 26 arezoo 8200: من اينجا باشم خودم ميميرم لازم نيست ميخ شل شه...
Oct 1 Mohammad-Sohrab Sameni: اولا ً میخ نه کارگاه
ثانیاً اگر دقّت کنی هر چادری حداقل به سه تا رول (یا همون میخ) وصله که اگه یکی شل بشه بقیه...
ثالثا ً مشکل اصلی اینجا اگه دسشویی نباشه (گلاب ...) حتما ً جمع کردن چادر های یخزدست که....
به خانوم آرزو، شما یه بار فقط یه بار بیا دفعه بعد خودت با پای خودت میای پای دیوار نمیدونی چه لذّتی داره لا مذهب
Oct 1 Sohrab Nildarar: من موندم این عکس رو کی ازشون گرفته !
Oct 1 S.Hassan Haghayeghi: بعد ینی اینا نمی‌خوان برن مستراح؟!
Oct 1 Mohammad-Sohrab Sameni: احتمالا ً یه نفر صعودشو ادامه داده رفته یه کارگاه (همون چندتا میخ) بالاتر زده با طناب (خودحمایت) خودشو به کارگاه قرص کرده عکس گرفته... بعد باید برگرده پائین! اینش سخته تنهایی!
گفتم دیگه یکی از مشکلات اصلی مستراحه بیاد ول کنی بره پائین! (زیپ شلواراشون از پشته که این کار راحتتر باشه!) امّا مشکل سرمائیه که باعث میشه در حین عملیات اعماء و فحشاتون یخ بزنه!!!!
Oct 1 S.Hassan Haghayeghi: هاها!!! یارو قندیل بسته!!! خیلی صحنه‌ی کمیکی می‌شه!!!!!!!! هاهاهاها!!
Oct 1 Mohammad-Sohrab Sameni: منتهی الیه سمت چپ طناب ِ خودحمایت ِ عکّاس پیداست
Oct 1 S.Hassan Haghayeghi: الان شما تا فیها خالدون عکس و درآوردیا!
Oct 1 SAM Design Studio: چه حالی بده!! :دی
فقط لوازم پزشکی درست و حسابی از قبیل شک هم باید برد، چون احتمالا اولین تجربه نزدیک به سکته(!) رو اونجا خواهیم داشت!! :)))
Oct 1 Soraya Nildarar: شاید حقه ی عکاسی باشه اصلا!:) یعنی واقعا کسی تو این کمپ دووم میاره؟!؟
من خودم از ترس مارمولک تو چادر عادیش که رو زمینه با دلهره میرم:)) فکر کنم باید با هلیکوپتر بذارنم تو این چادرا!!!:) البته تا ده دقیقه بیشتر زنده نمیمونم!!
Oct 1 SAM Design Studio: :دی
یکی از دوستان گفت "منتهی الیه سمت چپ طناب ِ خودحمایت ِ عکّاس پیداست‎". من یه سوال برام پیش اومد "این عکسی که من میبینم با فاصله حداقل 2 - 3 متری از دیواره گرفته شده! یارو داره پرواز میکنه؟؟!!" :دی ؟
Oct 1 Mohammad-Sohrab Sameni: دوستان عزیزم:
بهتره بهتون این نوید رو بدم که این ترس ِ نزدیک به سکته اونقد ها هم بد نیست!
شاید اگه دفه اول بریم به یه دیواره ی هزار متری تو ارتفاع بالای شش هزار متر خب سکته طبیعی باشه
اما کم کم با دیواره های بیست متری ترس تجربه میشه و یواش یواش معتادش میشین معتاد ترسی که حس نمیشه
اما یه خبر خوب
توی اون ارتفاع هیچ مارمولکی زنده نمی مونه
و خبر بد اینه که خیلی ها تقریبا نصف عمرشون رو روی دیواره ها میگذرونند
و این "اعتیاد به ادرنالین ترشح شده در اثر ترس" در بین صخره نوردها رایجه
Oct 1 Mohammad-Sohrab Sameni: به جناب سم دزاینر
بله حق با شماست. امّا اگر دقت کنید بالای کارگاهها و چادر دیواره به جلو آمده (شیب منفی داره و یه حالتی داره که اصطلاحا ً میگن تاقچه)
معمولا ً کمپهای موقت شب مانی روی دیواره های بلند رو زیر تاقچه ها مزنند تا از ریزش سنگ و برف و باد در امان باشن اینجا هم همین طوره
عکاس صعود رو تا روی لبه ی تاقچه ادامه داده که تا زیر پیشانی ِ کلاهک (به برآمدگی سنگی بزرگی که دریک دیواره باشد) که به نظر میرسه از دیواره فاصله گرفته
خدایی اش آخرته ورزشه یه بار بیآیید بریم حسن-دَر فقط نگاه کنید شیفته میشین
Oct 2 Sohrab Nildarar: اونایی که از کوه به این شکل بالا میرن چه جوری پایین می یان؟؟؟؟؟
فکر کنم پایین اومدن خیلی کار سختی باشه نه؟؟
شاید اون بالا با هلیکوپتر نجات تماس می گیرن بیاد دنبالشون !!
یا اینکه با چتر می پرن پایین تا اعتیاد ادرنالین دیگه حسابی نعشه شون کنه !
من به همین ادرنالینی که هنگام تماشای این عکس ها بدنم ترشح می کنه قانعم.
Oct 2 SAM Design Studio: @ Mohammad: دقت نکرده بودم. درست میگید. :)
@ Sohrab: :دی
Oct 2 faezeh arbabi: چه دله گنده ای دارند این هااااااااااااااا
Oct 2 $@E3|) *: =))
ثریا باز تو ترس از مارمولکتو گفتی؟مارمولک برات شده کابوسا:دی
Oct 2 Soraya Nildarar: کابوس گفتی و بس؟!؟!؟ اینقدر که از مارمولک بدم میاد و میترسم از سوسک نمیترسم...ولی تازگیا یه سوسکای خیلی زشت و گنده ای تو حیاطمون زیاد شده که وقتی میکشیشون استخوناشون رو زیر دمپاییت احساس میکنی...:))) ببخشید یه کم کامنتم چندش آور بود ...:)
Oct 2 $@E3|) *: =))
عجببببببببببب
10:37 am Mohammad-Sohrab Sameni: بله سهراب جان! برگشتن به طور معمول با طناب انداختن و فرود انجام میشه
(با طناب تاجایی پایین میان بعد خودشونو روی سنگ ثابت میکنن بعدطنابو جمع میکنن دوباره میندازن پایین دوباره ازش پایین میرن)
امااااااااااااااااااااااااااااااا
یک آدم سری آدم احمق معتاد هستند که بعد از بالا رفتن از دیواره ها با چتر به پایین میپرند و جالبه بدونید شانس زنده موندنشون کمتر از شانس رسیدن به بالای دیواره است
یک نفری (به اسم کاماکورا) از یه برج سنگی (به اسم گریت تانگا) سه بار بالا رفت بار اولش افتاد (ولی به طناب وصل بود فقط پاش شکست) یه بارش با چتر اومد وسط راه گیر کرد به دیواره و یه هفته اون بالاها موند و دو سال زندگی اش مریض بود و بالاخره بار سوم از بالاش با چتر پایین پرید و به سلامت به زمین رسید

حماقته ها ولی واقعا آدمو معتاد میکنه خیلی خیییییییییییییلی لذت بخشه
12:12 pm Sohrab Nildarar: جالبه!!!

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

اعمال سلیقه در پیشنهاد!

دوست کاریکاتوریست من هر از گاهی به چیزی علاقه‌مند می‌شود. و حالا به کتاب. هر روز زنگ می‌زند و راهنمایی برای  انتخاب کتاب می‌خواهد.
به نظرم علاقه‌مند شدن به کتاب و حتا دیدار با یک کتاب خوب مثل دیدن و یا علاقه‌مند شدن به هر چیزی در عالم محصول یک اتفاق است و البته جنس این اتفاق در مورد کتاب کمی فرق می‌کند.
دوست کاریکاتوریست من به صورت اتفاقی کتاب می‌خرد. و در آخرین خریدش در دام پل آوستر افتاد. با این‌که هیچ‌وقت نتوانستم با کارهای این آدم کنار بیایم ولی همیشه به خاطر جادویی که برای افراد زیادی داشته، ستایشش کرده ام. نثر ساده و ماجراهای خیلی ملایم و فضای بی‌ریخت قصه‌ها که اتفاقا از جذابیت‌های قصه‌هاش برای خیلی‌هاست برای من هیچ علاقه‌ای ایجائ نمی‌کند. شیفته‌ی فضای قرص و جادویی رمان‌های روسی و فضای واقعی و دوست‌داشتنی قصه‌های انگلیسی و .... هستم.
دوست کاریکاتوریست من از امروز داستان روسی می‌خواند! برادران کارامازوف فکر کنم.

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

صعود به کیش!

پایان تابستان با یک کوه‌نوردی دل‌کش و طولانی و خواستنی!. وسط هفته؛ آخر شهریوری که پاییزش زودتر رسیده، طی یک برنامه‌ی دوروزه کیش را فتح کردیم! درست است، خیلی بچه‌ها همین حرف شما را زدند، که هفته‌‌ی آخر تابستان، کیش شلوغ است و جنس‌ها گران! بروید حداقل قشم! یا مثلا: مگر کیش هم قله دارد!؟
قله‌ی کیش نام دو قله از مجموعه کوه‌های جوپار است که  یکی از پر تراکم‌ترین قله‌های 4000متری ایران هستند. تا به‌حال فکر می‌کردم چرا کوه‌نوردان کم‌تر به صعود این کوه‌ها در کرمان می‌روند. فاصله‌ی این جبال تا شهر کرمان 15کیلومتر است ولی مثلا قله‌ی هزار که حدود 120کیلومتر تا مرکز استان فاصله دارد، همیشه میهمان کوه‌روهای زیادی‌ست. ولی الان دیگر جواب این سوال را می‌دانم.
صعود به 4000متری‌های جوپار آسان نیست. خیلی‌ها به قلل جوپار لقب آلپ ایران را داده‌اند. صعود به جوپار از دهانه‌ی قناتغستان آغاز می‌شود و بعد از یک پیاده‌روی نسبتا طولانی در میانه‌ی یک راهروی زیبای سنگی، بادیواره‌های بلند، به مسیر ورودی جوپار که به «راهروی رجب» معروف است، می‌رسیم. این مجموعه‌کوه بلند با این همه قله ظاهرا همین مسیر را برای قله‌های 20گانه‌اش دارد. البته توی همین مسیر یک راه قدیمی هم هست که راهروی رجب را دور می‌زند و مسیر دورتری است.
راهروی رجب، دیواره‌ی صخره‌ای 60-70 متری شیکی‌ست. شیک که می‌گویم یعنی واقعا تر و تمیز برای صعود حتا آماتورها. دیواره‌ای پر از گیره‌های مطمئن.
جوپار را به راحتی نمی‌توان تحلیل بصری کرد. مجموعه‌کوهی که از هر زاویه‌ای به شکلی دیده می‌شود. زیبایی چشم‌انداز دور جوپار از جاده‌ی سه‌کنج در سمت غرب جاده‌ی بم-کرمان و از سمت غرب از جاده‌ی نگار-بافت دیده می‌شود که البته منظره ی زمستانی باشکوهی دارد. ولی واقعا از هرطرف که به آن نگاه کنی نمی‌توانی به عظمت آن برسی.
جوپار پر از نام‌های عجیب و جالب است.همین راهرو رجب، یا خندق خرپران، قیف مصیبت یا قلل مادر و بچه، تافک؛ کیش 1و2، بلوچی، و گل سرسبد آن سه‌شاخ! یک زبان‌شناس که هنوز به یاد کوه است باید یک روزی ریشه‌یابی کند این نام‌ها را!
بعد از راهروی رجب یک شیب نسبتا تند است و باقی مسیر تا جانپناه تقریبا شیب تند ندارد. این وسط البته خندق خرپران است که به خاطر اسمش هم که شده حتما یادتان می‌ماند! خرپران دره ی کوچکی‌ست غربی-شرقیکه حدود صدمتری در شیب زیاد باید از کنار دیواره دست به‌سنگ بروید. البته قسمتی از دیواره یک سیم بکسل راه رفتن را برای شما آسان می‌کند.
چانپناه جوپار هم درست در دره‌ی میانه‌ی کوه‌های جوپار قرار دارد در میانه دور مسیر بیدستان‌های آن.  اما  این وسط شمایل باشکوه کوه‌ها دیدنی‌ست. شب ساعت 10 در ورودی قیف مصیبت شب‌مانی‌مان اتفاق افتاد. و صبح ساعت 5 حمله به قله از دهانه‌ی قیف مصیبت شروع شد. قیف مصیبت حقیقتا مصیبت است. البته زمستان وحشتناکی باید داشته باشد قاعدتا.
برای صعود به کیش 1 از انشعابی که به سمت معروف‌ترین قله‌های جوپار یعنی سه شاخ بزرگ می‌رود به سمت چپ پیچیدیم و بعد از گذشتن از حاشیه‌ی کیش2 قله‌تک افتده‌ی کیش 1 روبرومان بود. قله‌ای زیبا. حدود 5ساعت حمله طول کشید.

امسال خشک‌سالی جان چشمه‌های جوپار را گرفته ولی حوالی شب می‌توان در مسیر بیدستان‌ها کورسویی از آب پیدا کرد.
کوهستان در وسط هفته بسیار خلوت بود و ما در طول 29 ساعت صعود غیر از دو شکاربان کسی را ندیدیم. البته کبک‌ها و زاغ‌ها و کل و بزها فراوان!

فعلا بلاگر عکس‌ها را لود نمی‌کند. بسیار عکس دیدنی دارم!

توضیح از وبلاگ کوهنوردی و زبان‌شناسی:
واژه‌ی كيش در فارسي كرماني به معني "پيچ و خم كوه، پيچ و خم گدار" است .( فرهنگ لغات و اصطلاحات مردم كرمان، دكتر ابوالقاسم پورحسيني)  اهالي سرآسياب شش نيز از واژه‌ی كيش به معناي دره پر پيچ و خم استفاده مي كنند و مثلا كيش انجيري به دره اي پرپيچ و خم در دره‌ی كوه ديده باني ، يا همان بندر سر‌آسياب شش ، اشاره دارد.
ghole kish

خبر صعود در کوه‌نوردان امید

عکس قله از رقص طوفان





۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

غزل‌کوه 1

:
دیدی وقتی از کوه می‌ری بالا هی از اونایی که میان پایین می‌پرسی: «چقدردیگه مونده؟»
توی زندگی ولی کسی نیست که ازش بپرسی: چقدر مونده...

::
به کوه می‌زنم
از بس که
           نیستی...

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

از خیلِ تماشاییان

وبلاگ‌نویسی ایرانی حالا دیگر این‌قدر گسترده شده که نه به راحتی نمی‌شود از آن آماری به‌دست داد و نه می‌شود آن‌را دسته‌بندی موضوعی-مضمونی کرد.سال‌ها قبل سال 79-80 که تازه پرشین بلاگ آمده بود و توی همین بلاگر به سختی می‌شد فارسی نوشت جامعه‌ی کوچک و قابل شناختی بود. ادبیات‌چی‌ها هم‌دیگر را می‌شناختند و روزنوشت‌نویس‌ها هم‌دیگر را و راه باز کردن به خیل هر کدام خیلی راحت بود.
از وقتی به جمعِ جامعه‌ی وبلاگ‌نویسان کوه خودم را اضافه‌ کردم! -والبته پس از سال‌ها تجربه‌ی وبلاگ‌پراکنی!- با چیز جالبی روبه‌رو شدم. دیدم دیگر توی هر صنفی کلونی‌های خاص خودش و البته خیلی‌ها هم جمع‌ها تخصصی و حرفه‌ای حقیقی دارند که از همین ارتباطات مجازی سرچشمه گرفته.
در جمع‌ کوه‌نویسان اما توقع من با رابطه ی واقعی فرهنگی که بین آن‌ها برقرار است نخواند. در ابتدا بودند وبلاگ‌هایی که فخیمانه می‌نوشتند.  بعضی هم روزانه‌های خودشان را می‌نوشتند. برخی تخصصی‌تر و بعضی گزارش‌های صعودشان را. تا این مراسم صعود قلم. داستانی که مثل تمام هم‌آیی‌های مجازی برای خودش ویژگی داشت. و خوب هم بود و حالا بعد از آن ماجرا عده‌ای که بزرگتر بودند و دلشان می‌خواست چهره‌ی متین صعودهای جمعی و هم‌آیی‌های نسبتا فرهنگی مخدوش نشود نقد نوشتند. حالا به هر بهانه و به هر دلیلی. ماجرا تازه از این جا شروع شد.
من همه‌ی ماجرا می‌گذارم به پای تقابل دو نسل. نسل جوان‌ترها و پیرترها -به‌معنای کسانی که دیگر جوانی نمی‌کنند- این در نوع خودش هیچ عیبی نداشت. می‌توانست به یک مکالمه تبدیل شود.
این وسط اما سیکلی معیوب آغاز شد که انگار تمامی ندارد و این میان  عصبانیت لفظ و این تندی‌های کلامی و نوشتاری از همه‌چیز ناراحت‌کننده‌تر است. نمی‌إانم. چرا این‌قدر باید عصبانی باشند همه. آن‌ هم کسانی که حول کوه و نوشتن جمع شده‌اند. چرا یک گفت‌وگوی سالم شکل نمی‌بندد؟ حتا از این میان سخنان پدرانه‌ی یکی هم سو برداشت می‌شود و یک نوازش لطیف با مشتی سنگ جواب داده می‌شود؟ یک نهیب دوستانه با پرخاشی عصبی؛ یک کلمه‌ی نرم با کلمه‌‌ای سخت. و بعد حکما جواب مشتی سنگ، جواب پرخاش عصبی، جواب کلمات سخت...
اتفاق صعود قلم امسال برای جامعه‌شناسان اجتماع مجازی کیس جالبی باید باشد. اگر کسی تحلیل کند این رفتار غریب را.
برای من که تازه به جمع عشق‌کوه‌های مجازی پیوسته بودم این سنگین بود. این باور نکردنی.

۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

بانوي ايراني بر فراز موستاق آتا


طیبه آذرشین كوهنورد باشگاه كوهنوردي امید موفق به صعود قله 7546 متري مستاق آتا در كشور چين شد.



تیم مستقل کوهنوردان ایرانی به قله‌ی 7546 متری موستاق آتا صعود کردند.
این تیم 8 نفره به سرپرستی حسن نجاریان، هیمالیانورد نامی ایران، روز دوم مرداد، ایران را به مقصد استان سین کیانگ چین ترک کردند و از روز پنجم مرداد عملا فعالیت کوهنوردی خود را بر قله موستاق اتا آغاز کردند.

آنها در زمان کوتاه 9 روز با برقراری کمپ‌های بالاتر و انجام هم هوایی، خود را برای صعود نهایی آماده کرده و نهایتا ساعت 4 صبح 14 مرداد با خروج از کمپ سوم در ارتفاع 6800متر، حمله نهایی خود را به سمت قله آغاز کردند و در ساعت 12 ظهر به وقت محلی 5 نفر توانستند بر فراز قله 7564 متری موستاق آتا بایستند.
حسن نجاریان، طیبه آذرشین، سعید دادخواه ، سیامک حسن‌نژادی و مصطفی احسان‌پور کوه‌نوردانی بودند که موفق به فتح این قله‌ی رفیع شدند. همچنین سه تن دیگر از اعضای این گروه به نام‌های علی اصغر علی‌محمدی، حسین بلندی و امیر دیوسالار نیز توانستند تا ارتفاع بالای 7000متر صعود کنند. بر اساس آخرین تماس‌ها با سرپرست تیم، همگی کوه‌نوردان در سلامت کامل به سر می‌برند.

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

مارگون

به هر کسی که می‌پرسه مارگون یعنی چی؟ می‌گه یعنی مثل مار‍! حالا درست باشه یا نه. مارگون توی کوه‌های بختیاریه. جایی میان دره‌ها.
یک سفر ملایم و دوست‌داشتنی به شیراز. و جدای آن شور و طراوتی که روز جمعه اول مرداد توی مارگون تجربه کردیم. نیمی از این شور به خاطر حضور مردم بود و نیم بزرگترش به‌خاطر آب و کوه.
خاطره‌ی پرواز از مسیری که تا به‌حال نپریده بودم یعنی پرواز شرقی‌ـ‌غربی و پریدن از روی دریاچة ی مهارلو را هم به لذت این سفر اضاف کنید.

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

تاریخ از یال دماوند آمده پایین

 آسید علی میرافضلی این شعرو برای دماوند گفته. بر سیاق قدما ولی با شیرینی و لطافت امروز. شعر رو هم به دکتر نصرالله پورجوادی تقدیم کرده بعدا. توی دماوند این شعر تو یادم بود و تک پیتی از شاهکار محمدعلی جوشایی عزیز: تاریخ از یال دماوند آمده پایین / دارند می‌رقصند در ویرانه‌های شوش

دماوندیه / سیدعلی میرافضلی

امسال عجب پير شدي پير دماوند
يالي بتكان، سلسله برگير دماوند
آيا دلت آزرده نشد زين همه بي ربط
يا خسته ازين لعنت و تحقير، دماوند؟
جز ياوه درين شهر سيه‌روي چه ديدي؟
جز ياوه درين شهر سرازير، دماوند؟
بس دانه بپاشيدي و اين مورچگان را
يك‌ جو شكم هرزه نشد سير دماوند
...
افسوس نمي‌آيد و اي كاش مي‌آمد
در شيوه رفتار تو  تغيير، دماوند !
...
تا چند فرو خفتنت اين‌سان به تجاهل؟
تا چندت پا بسته به زنجير دماوند؟
...
سيمرغ تو كو؟ تا پر تدبير بسايد
بر روح من، اين زخمي تقدير، دماوند
دجّال، خر خويش سوارست و سبب چيست
منجي مرا اين همه تأخير؟ دماوند
ضحّاك، دمار از نفس خلق بر آورد
خواب است فريدون جهانگير دماوند
...
از طرف كلاهت بفرست ابر بلندي
بگذار برين منظره تأثير دماوند
هر چند كه باران اسيدست، فرو ريز
دلگـيرم دلگـيرم دلگـير، دماوند!




محمد علی جوشایی

ما کیستیم آوار صد آتشگه خاموش
اشکال معنی دار گور بی‌بی آذرنوش

ما حلقه‌های حسرت اشکانیان در چشم
ما ناله‌های نفرت کلدانیان در گوش

 ما نعره های اسکندران در حلقمان مدفون
 ما بوی اسبان عرب از خاکمان در جوش
       
 تکرار کن فرزند من، دارا ... حشیش...آهن
تکرار کن...با...با فرو  می ریزد این آغوش

تاریخ   از   یال   دماوند   آمده   پایین   
اعراب می‌رقصند در ویرانه‌های شوش

ای خون ساسانی داغ از ما چه می‌خواهی
رستم نمی زایند مامان های مشکی‌پوش



۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

كوهنوردان کرمانی در راه صعود به قله‌ی 7546 متري «موستاق‌آتا» چین





  در پی صعود دماوند گروه کوهنوردی امید
كوهنوردان کرمانی در راه صعود به قله‌ی 7546 متري «موستاق‌آتا» چین



پس از چندین برنامه‌ی آمادگی گروه کوه‌نوردی امید کرمان هفته‌ی گذشته موفق به صعود به دماوند شد. این برنامه‌ی صعود که جهت آمادگی یکی از اعضای این گروه جهت صعود به قله 7546 متري مستاق‌آتا نیز بود به سرپرستی مهدی حسینی‌نسب انجام شد. طیبه‌ آذرشین، مربی و داور سنگ‌نوردی قرار است در مردادماه امسال به همراه یک تیم کشوری به این قله که در چین قرار دارد صعود کند.

علاوه بر آذرشین یک کوه‌نورد دیگر کرمانی نیز به همراه تيم كوهنوردي سازمان بسيج دانشجويي در همین زمان به قله‌ی موستاق‌آتا   صعود خواهد کرد.  عيسي ميرشكاري کوهنورد جیرفتی به همراه 15 کوهنورد دیگر به چین راهی خواهد شد.

قابل ذکر است در خردادماه امسال در جریان مراسم اختتامیه ی اولین همایش ملی راهبردی، به همراه مسئولان کارگروه صعودهای ورزشی هیئت ها، نمایندگان داوران، طراحان، مربیان، پیش کسوتان، خادمان و عوامل کارگروه صعودهای ورزشی فدراسیون از طیبه آذرشین به عنوان یکی از  فعالان صعودهای ورزشی با لوح تقدیر و هدایایی تقدیر به عمل آمد.

۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

دماوندیه

ذوق دماوند از 3هفته پیش توی رگ‌هایمان می‌دوید. تا بالاخره روز چهارشنبه2تیر 89 وقتی که من رسیدم راه‌آهن و با گروه 3نفری بچه‌های باقطار رسیده همراه شدم این ذوق باز شد و مزه‌اش کامم را یک‌شیرینی کرد که خیلی شیرینی ماهی بود!
سه‌شنبه عصر از میدان منیریه تا چهرراه سپه آمدم و وسایل زیر را خریدم: شلوار پلارWolf Skin، شلوار کوهHARD WEAR قمقمه، کلاه، و کلی خرت و پرت دیگه.
ساعت حوالی 10 ترمینال شرق بودیم و حوالی 1 پلور
هوا عالی
و دماوند توی آسمون آبی تماشایی. توی قرارگاه فدراسیون،
ادامه دارد.... فعلا اینجانب حال ندارد!

























۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

در دره‌ی بهشت

آمادگی برای دماوند
پنج‌شنبه و جمعه  28 و 29 خرداد 1389

یک کوه‌گردی دل‌نشین در در میانه‌ی چند کوه. مسیر حرکت شما از دره‌ی میان‌کوه‌ها می‌گذرد و از حاشیه‌ی رودی که کنار دستتان است. مسیر زیبا و پر از چمن است. ما قرار بود در ارتفع 4000 بخوابیم برای صعود هفته‌ی بعد به دماوند.یک کوه‌پیمایی خوب بود با متعلقاتش.


 از مسیر بند خاکی لاله‌زار اردوگاه عشایر بود که تابستان از سمت جنوب استان کرمان به این‌جا می‌کوجند. بچه‌های چشم‌رنگی، با لپ‌های سرخ و خشک‌شده و خونین.
 لمیدن روی اسفنجِ خارآلود کنار چشمه!
این آثار باقیمانده‌ی یک شهید در جبهه نیست! پوتین‌های مملی‌ست که به هاشو معروف است (هاشو کوشاشه شووشته!)


 شب و ماه و ابر و نگاهی به بیرون قاب

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

هوم.
حالا که از لاله‌زار برگشتیم انگار که از بهشت برگشتیم! یکی مسیر رویایی با شیب ملایم و پر از پونه  و چمن وآب. لاله‌زار انگار سبلان کرمان باشد.
شیب ملایم مسیر تا قله‌های کوه‌شاه و لاله‌زار برای یک تمرین استقامت عالی‌ست. مسیر زیبا هم که همه‌چیز را دو چندان می‌کند. حرکت از کمپ لاله‌زار 3عصر بود که شروع شد و در مسیر از یک اردوگاه عشایر گذشتیم و بعد حوالی 9 شب بود که در مسیر دست چپ لای سنگ‌ها جاباز کردیم برای خوابیدن در بوی پودنه‌ها و صدای آب.

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

آمادگی برای دماوند در 5.5 صبح!

آمادگی برای صعود دماوند از دو هفته پیش شروع شده. وقتی که سرپرست زنگ زد تا خبر بدهد که برای دماوند آماده شویم من توی چنگل‌های گیلان بودم! روستای بره سر درست کنار دریاچه‌ی عین ماهش که پر ماهی سرخ بود.


صبح‌ها هر روز 5.5 اهالی می‌روند صاحب‌الزمان و هفته‌ی قبل گروهی هم رفتند هزار و این هفته گروهی که ما باشیم می‌رویم لاله‌زار برای آمادگی و هم‌هوایی.

صبح‌ها که من فقط یکی‌شان را رفتم! برخی سنگ‌نوردی می‌کنند و برخی زودتر می‌روند بالا و می‌آیند پایین که تا به اداره‌شان برسند.
امروز که 26 خرداد بود یک‌روز زودتر جشن تولد این‌جانب را گرفتند و دو تا کفش توی کادوها پیدا شد!
یکی کفش کوه و یکی یک سالومون ورزشی مشتی. روزهای جام جهانی‌ست و ما یحتمل 3شنبه با قطار می‌رویم شمال. من البته 2شنبه جلسه دارم و از دوشنبه تهرانم. مانده ام این کوله‌ی بزرگ را چه‌کنم تا 4شنبه. همین

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

هزار از مسیر باب زنگی

این سومین برنامه‌ی بود که با گروه امید رفتم و دومین برنامه‌ی هزار در کم‌تر از 2ماه. رفتنم هم کلی ماجرا داشت. دست‌دست‌کنان بین رفتن و نرفتن. آخرش مجبور شدم به‌خاطر رسیدن به بچه‌ها تا ماهان با آژانس بروم تا بعد از پیدا کردن ماشین که به هزار بهانه نگهش داشته بودند توی ماهان برسم به تیم.
از راین تا باب‌زنگی را با وانت رفتیم و توی راه ناهار خوردیم -سالاد اولیه- که تا روز بعد همگی باهاش ماجراها داشتیم.
حوالی 3عصر بود که از دهانه‌ی باب‌زنگی حرکت کردیم.
 تا بجنبیم شب شد. توی دهانه‌ی دره. با شیب و برف. ساعت 8شب بود که جایی دور از باد تونستیم چادر بزنیم. زیر قله ارتفاع 4300


 در راه بازگشت.
برنامه‌ی آبشار راین ساعت 1 بود که نرسیدیم و تمدید کردیم تا آخر کار ساعت 5عصر پای آبشار بودیم برای ناهار.

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

بازگشت به کوه

کوه زاده‌گاه آدم است. این را مطمئنم.  وهمین است که هربار که آن را فراموش می‌کنیم از اصلمان دور می‌افتیم.
حالا بعد از 15سال دوباره به کوه برگشته‌ام. به مادر سختگیر و مهربان. می‌سازدمان نامرد!