وبلاگنویسی ایرانی حالا دیگر اینقدر گسترده شده که نه به راحتی نمیشود از آن آماری بهدست داد و نه میشود آنرا دستهبندی موضوعی-مضمونی کرد.سالها قبل سال 79-80 که تازه پرشین بلاگ آمده بود و توی همین بلاگر به سختی میشد فارسی نوشت جامعهی کوچک و قابل شناختی بود. ادبیاتچیها همدیگر را میشناختند و روزنوشتنویسها همدیگر را و راه باز کردن به خیل هر کدام خیلی راحت بود.
از وقتی به جمعِ جامعهی وبلاگنویسان کوه خودم را اضافه کردم! -والبته پس از سالها تجربهی وبلاگپراکنی!- با چیز جالبی روبهرو شدم. دیدم دیگر توی هر صنفی کلونیهای خاص خودش و البته خیلیها هم جمعها تخصصی و حرفهای حقیقی دارند که از همین ارتباطات مجازی سرچشمه گرفته.
در جمع کوهنویسان اما توقع من با رابطه ی واقعی فرهنگی که بین آنها برقرار است نخواند. در ابتدا بودند وبلاگهایی که فخیمانه مینوشتند. بعضی هم روزانههای خودشان را مینوشتند. برخی تخصصیتر و بعضی گزارشهای صعودشان را. تا این مراسم صعود قلم. داستانی که مثل تمام همآییهای مجازی برای خودش ویژگی داشت. و خوب هم بود و حالا بعد از آن ماجرا عدهای که بزرگتر بودند و دلشان میخواست چهرهی متین صعودهای جمعی و همآییهای نسبتا فرهنگی مخدوش نشود نقد نوشتند. حالا به هر بهانه و به هر دلیلی. ماجرا تازه از این جا شروع شد.
من همهی ماجرا میگذارم به پای تقابل دو نسل. نسل جوانترها و پیرترها -بهمعنای کسانی که دیگر جوانی نمیکنند- این در نوع خودش هیچ عیبی نداشت. میتوانست به یک مکالمه تبدیل شود.
این وسط اما سیکلی معیوب آغاز شد که انگار تمامی ندارد و این میان عصبانیت لفظ و این تندیهای کلامی و نوشتاری از همهچیز ناراحتکنندهتر است. نمیإانم. چرا اینقدر باید عصبانی باشند همه. آن هم کسانی که حول کوه و نوشتن جمع شدهاند. چرا یک گفتوگوی سالم شکل نمیبندد؟ حتا از این میان سخنان پدرانهی یکی هم سو برداشت میشود و یک نوازش لطیف با مشتی سنگ جواب داده میشود؟ یک نهیب دوستانه با پرخاشی عصبی؛ یک کلمهی نرم با کلمهای سخت. و بعد حکما جواب مشتی سنگ، جواب پرخاش عصبی، جواب کلمات سخت...
اتفاق صعود قلم امسال برای جامعهشناسان اجتماع مجازی کیس جالبی باید باشد. اگر کسی تحلیل کند این رفتار غریب را.
برای من که تازه به جمع عشقکوههای مجازی پیوسته بودم این سنگین بود. این باور نکردنی.
از وقتی به جمعِ جامعهی وبلاگنویسان کوه خودم را اضافه کردم! -والبته پس از سالها تجربهی وبلاگپراکنی!- با چیز جالبی روبهرو شدم. دیدم دیگر توی هر صنفی کلونیهای خاص خودش و البته خیلیها هم جمعها تخصصی و حرفهای حقیقی دارند که از همین ارتباطات مجازی سرچشمه گرفته.
در جمع کوهنویسان اما توقع من با رابطه ی واقعی فرهنگی که بین آنها برقرار است نخواند. در ابتدا بودند وبلاگهایی که فخیمانه مینوشتند. بعضی هم روزانههای خودشان را مینوشتند. برخی تخصصیتر و بعضی گزارشهای صعودشان را. تا این مراسم صعود قلم. داستانی که مثل تمام همآییهای مجازی برای خودش ویژگی داشت. و خوب هم بود و حالا بعد از آن ماجرا عدهای که بزرگتر بودند و دلشان میخواست چهرهی متین صعودهای جمعی و همآییهای نسبتا فرهنگی مخدوش نشود نقد نوشتند. حالا به هر بهانه و به هر دلیلی. ماجرا تازه از این جا شروع شد.
من همهی ماجرا میگذارم به پای تقابل دو نسل. نسل جوانترها و پیرترها -بهمعنای کسانی که دیگر جوانی نمیکنند- این در نوع خودش هیچ عیبی نداشت. میتوانست به یک مکالمه تبدیل شود.
این وسط اما سیکلی معیوب آغاز شد که انگار تمامی ندارد و این میان عصبانیت لفظ و این تندیهای کلامی و نوشتاری از همهچیز ناراحتکنندهتر است. نمیإانم. چرا اینقدر باید عصبانی باشند همه. آن هم کسانی که حول کوه و نوشتن جمع شدهاند. چرا یک گفتوگوی سالم شکل نمیبندد؟ حتا از این میان سخنان پدرانهی یکی هم سو برداشت میشود و یک نوازش لطیف با مشتی سنگ جواب داده میشود؟ یک نهیب دوستانه با پرخاشی عصبی؛ یک کلمهی نرم با کلمهای سخت. و بعد حکما جواب مشتی سنگ، جواب پرخاش عصبی، جواب کلمات سخت...
اتفاق صعود قلم امسال برای جامعهشناسان اجتماع مجازی کیس جالبی باید باشد. اگر کسی تحلیل کند این رفتار غریب را.
برای من که تازه به جمع عشقکوههای مجازی پیوسته بودم این سنگین بود. این باور نکردنی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر